صبر...

وقتی میخواهمت و نیستی،

اتفاق تازه ای نمی افتد....فقط....

فقط من ذره ذره ایوب میشوم...!!! 

***

دستهايم به آرزوهايم نرسيد،آنها بسيار دورند...
اما درخت سبز صبرم مي گويد:
اميدي هست...
دعايي هست...
خدايي هست...

***

خدايا ايوب را بفرست تا برايش از صبر بگويم...

***

(......)

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 23:21 ] [ تنهاصبور ] [ ]

نیمه گمشده ام...

 

نیمه گمشده ام آخر کیست؟؟؟؟
این سوالیست که با خود دارم
نیمه گمشده ام یک سیب است
سیب سرخی که ز باغ ازلی می آید
نیمه گمشده ام یک آهوست
وچه چشمان سیاهی دارد
چقدر تندرواست
مثل این که دل او نیز هوایی دارد
نیمه گمشده ام یک دریاست
چقدر موج و تلاطم دارد
چقدر جذر چقدر مد چقدر آبی روشن دارد
نیمه گمشده ام یک رود است
از کنار دل من می گذرد
و ترش می سازد به هوای دل سودا زده اش
نیمه گمشده ام یک کوه است
پر صلابت پر حجم و عجب شرم و حیایی دارد
نیمه گمشده ام یک بید است
که به مجنون صفتی مشهور است
نیمه گمشده ام یک فصل است
که همه فصل خدا را دارد
نیمه گمشده ام یک ساز است
و صدای نی مجنون دارد
و صدای دل پر درد زمان که برای دل من می خواند
نیمه گمشده ام یک ابر است
سیرت و صورت زیبا دارد
ولی گه گاه دلش می گیرد پس کمی اشک ز خود می بارد
نیمه گمشده ام یک دشت است
پر ز گلهای شقایق شده است
پر ز عطر است پر ز سنبل
پر ز خواب گل مریم شده است
نیمه گمشده ام مهتاب است
که شب تار به هم می پوید
نیمه گمشده ام یک تنهاست
که دلی پر ز شکایت دارد
و کسی را به نفس می خواهد که بر او راز و غم دل گوید
نیمه گمشده ام در یاد است
و درون دل من می ماند
نیمه گمشده ام را ز خدا می خواهم
و برای دل مهتابیمان نور و عشق ابدی می خواهم
نور و عشقی ز صفا می خواهم که میان من و اوجاوید است

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 21:57 ] [ تنهاصبور ] [ ]

مرا که ملالی نیست...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من زیر باران ایستاده‌ام...
و انتظار تو را می‌کشم....

چتری روی سرم نیست...

می‌خواهم قدم‌هایت را، با تعداد قطره‌های باران شماره کنم...

تو قبل از پایان باران می‌رسی

یا باران قبل از آمدن تو به پایان می‌رسد؟؟؟

مرا که ملالی نیست...

حتی اگر صدسال هم زیر باران بدون چتر بمانم

نه از بوی یاس باران‌خورده خسته می‌شوم

نه از خاکی که باران غبار را از آن ربوده است...

هروقت چلچله برایت نغمه‌ی دلتنگی خواند
و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا...

من تا آخرین فصل باران منتظرت می‌مانم.

 

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 18:57 ] [ تنهاصبور ] [ ]

دلتنگ

 

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد...

 

(مخاطب خاص دارد)

 

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 18:32 ] [ تنهاصبور ] [ ]

دارد چه بر سرم می آید...؟؟؟

 

دارد چه بر سرم می آید
چشمانم را بسته ام و گذاشته ام ثانیه ها لحظه هایم را اعدام کنند
کم آورده ام
ناتوان شدم در برابر روز ها ...
خسته تر از آنم که حرفی بزنم یا گاهی گریه تا شاید سبک شوم...
تنهایی ام هر روز پر رنگ تر می شود
نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت؟!
اینجا کسی نیست برای حرف زدن
یا حتی اگر کسی هم باشد
حرف های من از جنس دیگری است....
کسی چیزی نمی فهمد از آن!
ولی....
ولی دلم می خواست یک نفر، فقط یک نفر بود و می فهمید تنهایی چه دردی دارد..

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 18:28 ] [ تنهاصبور ] [ ]

چینی نازک تنهایی من...

 

آری تو راست میگویی آسمان مال من است پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است...
اما سهراب تو قضاوت کن بر دل سنگ زمین جای من است؟؟؟؟
من نمی دانم که چرا مردم، دانه های دلشان پیدا نیست...
صبر کن ای سهراب...
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم!!!
به سراغ من اگر می آیید، تند و آهسته چه فرقی دارد؟
تو به هر جور دلت خواست بیا
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست، که ترک بردارد....
مثل مرمر شده است چینی نازک تنهایی من...

 

 

 

 

 

 

 

 

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:, ] [ 17:50 ] [ تنهاصبور ] [ ]